بی شمار. (ناظم الاطباء). بیشمار و بی اندازه. (فرهنگ فارسی معین) : این دهد مژده بعمری بی حساب و بی عدد و آن کند عهده بملکی بی کران و بیشمار. منوچهری. باران رحمت بی حساب همه را رسیده. (گلستان). و خرج بی حساب روا ندارد. (گلستان). نالیدن بی حساب سعدی گویند خلاف رأی داناست. سعدی.
بی شمار. (ناظم الاطباء). بیشمار و بی اندازه. (فرهنگ فارسی معین) : این دهد مژده بعمری بی حساب و بی عدد و آن کند عهده بملکی بی کران و بیشمار. منوچهری. باران رحمت بی حساب همه را رسیده. (گلستان). و خرج بی حساب روا ندارد. (گلستان). نالیدن بی حساب سعدی گویند خلاف رأی داناست. سعدی.